لغت نامه دهخدا
افتاد دل چو از نظر او اجل ربود
کز باز بازمانده به صیاد میرسد.سنجر کاشی ( از ارمغان آصفی ) ( آنندراج ). || عقب مانده. واپس مانده. جداشده :
بزیرش نسر طایر پر فشانده
وزو چون نسر واقع بازمانده.نظامی.چون شمع جگرگداز مانده
یا مرغ ز جفت بازمانده.نظامی.|| ترکه. میراث. ارث. مرده ریگ.