بازداشت کردن

لغت نامه دهخدا

بازداشت کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ممانعت کردن. ( ناظم الاطباء ). توقیف کردن. حبس کردن. اِجداع. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بزندان افکندن کسی را حبس کردن زندانی کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استیصال
استیصال
شب دراز است و قلندر بیدار
شب دراز است و قلندر بیدار
کال
کال
زیبا
زیبا