لغت نامه دهخدا باریک بینی. ( حامص مرکب ) آنکه در امور دقیق است. چگونگی باریک بین. دقت. تدقیق. مُداقَّه. فطانت. تبن. تبتین. ریزه کاری و باریک بینی کردن. ( منتهی الارب ). آنکه باریک بیند و دقیق اندیشد. زیرکی و تیزهوشی. ( ناظم الاطباء ) : چو از باریک بینی موی می سفت بباریکی سخن چون موی میگفت.نظامی.به باریک بینی چو بشتافتی سخنهای باریک دریافتی.نظامی.|| ( ص مرکب ) آنکه بینی باریک دارد، اَذلَف. ( منتهی الارب ).