لغت نامه دهخدا
پیش سقف بارگاهش خانه موری است چرخ
کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند.خاقانی. || در این شعر سعدی بر بارگاه و خیمه غیر سلاطین نیز اطلاق شده است :
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست
هرجا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت.سعدی.رجوع به بارجا، بارجاه و بارچا در فرهنگ رشیدی شود. || جای رخصت و اجازت باشد. ( برهان ). بارگه. ( فرهنگ رشیدی ). || جای بار دادن پادشاه. ( شرفنامه منیری ) ( دِمزن ). محلی است مخصوص پادشاه که موقع رسیدگی به عرایض مردم در آنجا می نشیند. ( شعوری ج 1 ورق 191 ). آنجا که پادشاه به چاکران بار دهد، یعنی بپذیرد. دربار. ( دمزن ). قصر شاه. ( دِمزن ). درگاه. ( مجموعه مترادفات ص 59 ). دربخانه. ( ایضاً ). در خانه. ( ایضاً ). رزاق خانه بمعنی دربار پادشاه و سلاطین. ( ایضاً ) :
همه کاخ گاه و همه گاه شاه
همه بارگاهش سراسر سپاه. فردوسی.تبیره برآمد ز درگاه شاه
برفتند گردان بدان بارگاه.فردوسی.چو آگاهی آمد بگردان شاه [ کیخسرو ]
خرامان برفتند تا بارگاه.فردوسی.هرون یکساعتی در بارگاه ماند مقرر گشت مردمان را که بجای پدر، وی خواهد بود.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361 ). عبدالجبار پسر خود را با خود دارد که چون حرمت بارگاه بیابد... بازگردد. ( ایضاً ص 374 ). سعادت خدمت بارگاه عالی یافته. ( ایضاً ص 379 ).
نبینی ز خواهنده و میهمان
تهی بارگاه ورا یک زمان.اسدی.خوار که کردت به بارگاه شه و میر
در طلب خواب و خور جز این تن خونخوار.ناصرخسرو.و در جمله آیین بارگاه انوشروان آن بود کی از دست راست تخت او کرسی زر نهاده بود... ( فارسنامه ابن البلخی چ لیدن ص 97 ).