اکمال

لغت نامه دهخدا

اکمال. [ اَ ] ( اِ ) قی. ( شرفنامه منیری ). به معنی قی و استفراغ باشد. ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از هفت قلزم ) ( از برهان ). و رجوع به اکماک شود.
اکمال. [ اِ ] ( ع مص ) تمام گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). کامل کردن و تمام کردن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). تمام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). تکمیل. تمام کردن. بپایان رسانیدن. به نهایت بردن : پس از اکمال سجدتین. ( یادداشت مؤلف ). || نیکو ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) تکمیل و اتمام و انجام. ( ناظم الاطباء ).پرداختن. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح ادبی ) اکمال آنکه هر حرفی را نصیب او آنچه باشد از انتصاب و انکیاب و تسطیح و تقویس و استلقا یا بر وجهی که از آن مرکب شده باشد بدهد. ( از نفایس الفنون ص 12 ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) کامل کردن ، تمام نمودن .

فرهنگ عمید

کامل کردن، تمام کردن.

فرهنگ فارسی

کامل کردن، تمام کردن
( مصدر ) کامل کردن تمام نمودن رسانیدن : اکمال نفوس . جمع : اکمالات .
قی به معنی قی و استفراغ باشد

ویکی واژه

کامل کردن، تمام نمودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال چای فال چای فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ای چینگ فال ای چینگ