لغت نامه دهخدا
- در اوهام آمدن ؛ بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن :
تو در کنار من آیی من این طمع نکنم
که می نیایدت از حسن وصف در اوهام.سعدی.شمایلی که نیاید بوصف در اوهام
خصائصی که نگنجد بذکر در افواه.سعدی.- اوهام پرست ؛ خرافاقی. پیرو اوهام.
- اوهام پرستی ؛ پیروی خرافات. خرافه پرستی.