لغت نامه دهخدا
منم بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی.فردوسی.محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی.فردوسی.بحق اهل بیت او که پاکانند...( تاریخ بیهقی ص 316 ).
گنجور علم امام زمان است ز اهل بیت
کاین شهره منزلت سوی او از نیا شده ست.ناصرخسرو.اگر فرمان تن کردی و در اصطخر بنشستی
از اهل بیت پیغمبر نگشتی نامور سلمان.ناصرخسرو.درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدس مصطفی و اهل بیت... اوباد. ( کلیله و دمنه ). || قریب یا خویشان از اقارب باشند یا از اباعد. ( منتهی الارب ) : دختران را جز با کسانی کی از اهل بیت ایشان بودند مواصلت نکردندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 98 ). اما چون از اهل بیت ملک دیگری نبود او را بنشاندند به طیسبون. ( فارسنامه ابن البلخی ص 158 ).