اندیشناک

لغت نامه دهخدا

اندیشناک. [ اَ ] ( ص مرکب ) اندیشه ناک. متفکر. ( یادداشت مؤلف ).فکرمند. فکرناک. ( آنندراج ). || هراسان. ترسان. ( یادداشت مؤلف ). بیمناک. ترسناک :
ز هندو نباشید اندیشناک
هزبر دمان را ز روبه چه باک.( گرشاسب نامه ص 81 ).باکالیجار از این معنی نیک اندیشناک شد و دانست کی سخن او هزل نباشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ).
خواند بجان ریزه اندیشناک
ابجد نه مکتب از این لوح خاک.نظامی.من خود اندیشناک پیوسته
زین زبان شکسته و بسته.نظامی.رهی کو بود دور ازاندیشه پاک
به از راه نزدیک اندیشناک.نظامی.ز دوری در آن ره شد اندیشناک
که دارد ره دور و درد و هلاک.نظامی.خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب اندیشناکم. ( گلستان ). پیرمردی جهاندیده درآن کاروان بود گفت ای یاران من از این مرد که بدرقه شماست اندیشناکم. ( گلستان ). اگر از آنکس که فرمانده تست اندیشناکی بر آن کس که فرمانبر تست لطف کن. ( مجالس سعدی ).

فرهنگ معین

(اَ ) (ص . )۱ - مضطرب . ۲ - ترسناک ، بیمناک .

فرهنگ عمید

۱. اندیشمند، متفکر.
۲. [قدیمی] بیمناک، مضطرب، نگران: شب دراز من اندیشناک در غم آنک / مگر خدای شبم را نیافریده سحر (امیرمعزی: ۲۴۵ ).
۳. (قید ) در حال فکر کردن.

فرهنگ فارسی

اندیشه ناک، اندیشمند، متفکر، بیمناک، ترسناک
( صفت ) ۱ - متفکر اندیشمند . ۲ - بیمناک ترسناک .

ویکی واژه

مضطرب.
ترسناک، بیمناک.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال آرزو فال آرزو فال ارمنی فال ارمنی فال نوستراداموس فال نوستراداموس