خدمت

تعریف کلاسیک خدمت به عنوان یک کالای غیرمادی و غیرقابل لمس شناخته می‌شود که نه مالکیت و دارایی به همراه دارد و نه قابلیت ذخیره یا جابجایی. این نوع خدمات معمولاً در لحظه مصرف ایجاد می‌شوند و پس از استفاده از بین می‌روند. با این حال، تعریف جدید خدمات فراتر از این مفهوم است. در سال 2004، با معرفی پارادایم جدیدی به نام منطق چیرگی خدمات، مفهوم خدمات در دنیای فراصنعتی به طور کلی دگرگون شد. به گفته استفان وارگو و رابرت لوش، که از نظریه‌پردازان این رویکرد هستند، این تغییر از سال‌ها پیش و با رشد اقتصاد خدماتی در حال شکل‌گیری بوده است. به عنوان مثال، در کتاب تئوری جامع برای رقابت، شلبی هانت بیان می‌کند که منابع مادی هرگز به خودی خود به عنوان نهاده‌ای برای فرآیند تولید در نظر گرفته نمی‌شوند، بلکه تنها خدماتی که این منابع می‌توانند برای فرآیند فراهم کنند، به عنوان ورودی ارزشمند محسوب می‌شوند. بر این اساس، این نظریه همه اقتصادها را به عنوان اقتصادهای خدماتی معرفی می‌کند.

لغت نامه دهخدا

خدمت. [ خ ِ م َ ] ( ع اِمص ) پرستاری و تعهد و تیمار. انجام عملی از سر بندگی و دلسوزی برای کسی. تیمار و تعهد و دلسوزی و نیکو خدمتی در حق کسی: مرافقت؛ انجام کاری نیک در حق کسی: امیر احمد را گفت: بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس و شخص ما را پیش چشم دار و خدمت پسندیده نمای.( تاریخ بیهقی ). امیر مسعود.... این زن را سخت نیکو داشتی بحرمت خدمتهای گذشته. ( تاریخ بیهقی ). و هرکه از خدمتکاران خدمتی شایسته بواجب نکردی، در حالت او را نواخت و انعام فرمودندی بر قدر خدمت او تا دیگران بر نیک خدمتی حریص گردند. ( نوروزنامه خیام ). گمان توان داشت که... خدمت موجب عداوت. ( کلیله و دمنه ).
حرمت بیست ساله خدمت من
تو نگهدار، کو نمیدارد.خاقانی.نیست بر مردم صاحبنظر
خدمتی از عهد پسندیده تر.نظامی.خدمتم آخر بوفائی کشد
هم سر این رشته بجایی کشد.نظامی.- امثال:
خدمت خانه با فضه است ( امروز... )؛ تعبیری مستعمل در زبان زنانست و از آن این خواهند که چون پرستار و خادمه غایب است،من بجای او کارهای خانه انجام کنم و مأخوذ از شبیه وفات حضرت فاطمه است سلام اﷲ علیها که در آن حضرت اوکارهای خانه را یک روز در میان با فضه خادمه بخش وقسمت می فرمود. ( از امثال و حکم دهخدا ).
|| چاکری. زاوری. بندگی. نوکری. فرمانبری:
چنان بخدمت او ازعوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه.فرخی.خدمت سلطان بیم است و خطر.فرخی.خدمت سلطان بر دست گرفت.فرخی.کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر اودشمن شود گردون گردا.عسجدی.خدمت هر یک بشناس. ( تاریخ بیهقی ).
تو پادشاه تن خویشی ای بهوش و ترا
تمیز و خاطر و اندیشه و سخن خدمت.ناصرخسرو.گر تو ز بهر خدمت رفتی به پیش میران
اندر غم قبائی تو از در قفائی.ناصرخسرو.اگر بیهنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند، خلل به کارها راه یابد. ( کلیله و دمنه ).
نکرده ست جمع کس هرگز
میان خدمت سلطان و اختیار.عبدالواسع جبلی.گفت: سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد. ( گلستان سعدی ).
- به خدمت ایستادن؛ به چاکری قیام کردن.

فرهنگ معین

(خِ مَ ) [ ع. خدمة ] (اِمص. ) ۱ - بندگی، چاکری. ۲ - (عا. ) خدمت نظام وظیفه.، ~ به کران بردن به پایان رساندن خدمت، کامل کردن خدمت.، ~ (کسی ) رسیدن کنایه از: الف - دیدار کردن با کسی. ب - کسی را به شدت تنبیه کردن.

فرهنگ عمید

۱. کار کردن برای کسی به قصد کمک.
۲. (نظامی ) سربازی.
۳. (اسم ) شغل دولتی.
۴. (اسم ) پیشگاه.
۵. (اسم ) [قدیمی، مجاز] عریضه.
۶. (اسم ) [قدیمی، مجاز] عرض ادب، سلام.
۷. (اسم ) [قدیمی، مجاز] هدیه.

فرهنگ فارسی

کارکردن برای کسی، نوکری
۱ - ( مصدر ) کار کردن برای کسی. ۲ - بندگی کردن چاکری کردن. ۳ - ( اسم ) بندگی چاکری. ۴ - ( اسم ) کار ماموریت. ۵ - هدیه تحفه پیکش. ۶ - سلام تعظیم کرنش. ۷ - نامه ای که ببزرگتر نویسند عریضه. ۸ - حضور نزد ( باین معنی اضافه آید ) (( خدمت استاد رفت ) )

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی مخابرات] ← خدمات خاص مرکز تلفن

جمله سازی با خدمت

به جان سید رندان که از سر اخلاص غلام خدمت اوئیم و بندهٔ آزاد
مدام خدمت او سنت مؤکد شد قضا فریفته شد سُنّت مؤکّد را
بدان کوه سیمین سیمین‌گهر که کوهش به خدمت ببسته کمر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت