انداخت

لغت نامه دهخدا

انداخت. [ اَ ] ( مص مرخم ) عمل انداختن. || رای. تدبیر. شور. مشورت. ( فرهنگ فارسی معین ). اندیشه. قصد. میل. طرح. نقشه. ( از یادداشتهای مؤلف ): دانستند که آن از نزعات شیطان است و کید دشمنان ایمان است و انداخت جهودان است. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). گفتند انداخت و کید ما باطل شد نومید شدنداز آنچه انداخته بودند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 97 ). اگر بر زعم و انداخت رافضیان گوییم ، گوییم هیبت در دل کفار و غیرکفار از عمر بیشتر بود یا از علی که بر در سرایش فرمان نمی بردند. ( کتاب النقض ص 136 ).این بود آمدن و رفتن ایشان و اتفاق بر وضع مذهب و انداخت آن سه ملعون. ( کتاب النقض ص 327 ). غیرت الهی هرآینه بر اندیشه بغی تاختن آرد و قضیه انداخت او معکوس و رایت مراد او منکوس گرداند. ( مرزبان نامه ). این انداخت از حزم و پیش بینی دور است. ( مرزبان نامه ).
- برانداخت ؛ برانداز. برآورد. سنجش. تخمین :
برانداختی کردم از رای چست
که این مملکت برکه آید درست.نظامی.و رجوع به انداختن شود.

فرهنگ معین

( اَ ) (مص مر. ) شور، مشورت .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - عمل انداختن . ۲ - رای تدبیر شور مشورت .

ویکی واژه

شور، مشورت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال چوب فال چوب فال پی ام سی فال پی ام سی فال ارمنی فال ارمنی