اصله

لغت نامه دهخدا

اصله. [ اَ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) مأخوذ از اصلة عربی. بن. بنه. || نهال و درخت تازه روییده و درخت کوچک : من برای باغم صد اصله میوه خریدم که بکارم. ( فرهنگ نظام ). و در تداول مردم گویند: ده اصله تبریزی ، پنج اصله چنار.
اصله. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در 28000 گزی جنوب قصبه رزن و 14000 گزی خاور شوسه رزن به همدان. محلی جلگه ، سردسیر، مالاریایی و سکنه آن 1625 تن که شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه مالرو است. 5 باب دکان دارد. تابستان از طریق جاده اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ معین

(اَ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - یک درخت ، یک نهال . ۲ - واحد شمارش درختان .

فرهنگ عمید

۱. واحد شمارش درخت: یک اصله درخت.
۲. درخت، نهال.

فرهنگ فارسی

بن، ریشه، یک ریشه، یک درخت، یک نهال
( اسم ) یک درخت یک نهال .
دهی است از دهستان در جزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در ۲۸٠٠٠ گزی جنوب قصبه رزن و ۱۴٠٠٠ گزی خاور شوسه رزن به همدان . محلی جلگه سردسیر مالاریایی شیعه و ترکی زبان اند .

ویکی واژه

یک درخت، یک نهال.
واحد شمارش درختان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال سنجش فال سنجش فال حافظ فال حافظ