لغت نامه دهخدا
اسلم. [ اَ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ سَلم.
اسلم. [ اَ ل َ ] ( ع ن تف ، اِ ) یا عِرْق ِ اسلم. باسلیق ابطی است. یعنی رگ باسلامت تر و باسلیق ابطی را باسلامت تر از بهر آن گفته اند که اندر زیر آن شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است. و نیش رگ زن بخطا بشریان نیاید. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
اسلم. [ اَ ل َ ] ( ع اِ ) طفی. شاخه های مقل.
اسلم. [اَ ل َ ] ( ع اِ ) مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:
و اذا تکون کریهة فرَّجتها
اَدعو باَسلم مَرة ورَباح.
یرید التطیرباسلم و رباح ، للسلامة والربح.
( عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140 ).
اسلم. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) ( کوه... ) کوهی است بخراسان که خط سرحدی ایران و روسیه از شمالی ترین قله آن میگذرد. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 24 ).
اسلم. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام قبیله ایست از عرب. ( انساب سمعانی ص 6 ب ). || بنی اسلم نام سه قبیله از قبائل عرب است. ( از قاموس الاعلام ترکی ). || بطنی از جَرْم. رجوع به جَرْم و صبح الاعشی ج 1 ص 322 شود. قال الکمیت :
کأن الغطامِطَ من غَلْیِها
اراجیزُ اَسلم تهجو غفاراً .( عیون الاخبار ابن قتیبه ج 3 ص 265 ).و ذکر اسامةبن زید: ان شیوخاً من اسلم حدّثوه ان رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم جأهم و هم یرمون ببطحان ، فقال رسول اﷲ ( ص ): ارْموا یا بنی اسماعیل ، فقد کان ابوکم رامیاً، وانا مع ابن الادرع ، فتعدّی القوم فقالوا یا رسول اﷲ، من کنت معه فقد نَضَل. قال رسول اﷲ ( ص ): ارموا و انا معکم کلکم. فانتضلوا ذلک الیوم ثم رجعوا بالسواء لیس لأحد علی احد منهم فضل. ( عقدالفرید ج 1 صص 141-142 ).و رجوع به الموشح چ قاهره ص 193 و 194 و تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 88 و 115 و فهرست امتاع الاسماع شود.
اسلم.[ اَ ل َ / ل ُ ] ( ع اِ ) نامی از نامهای مردان عرب.
اسلم. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام ساربان رسول صلی اﷲعلیه وآله و او رفیق رافع بوده است. ( از قاموس الاعلام ترکی ).
اسلم. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام مولی عمربن خطاب. وی سپس بخدمت رسول صلوات اﷲعلیه رفت ولی حدیثی از آن حضرت نقل نمیکند و از ابوبکر، عمر، عثمان و اصحاب دیگر روایت دارد و در روایت موثق است. و نظر بروایتی از اهالی یمن است و بروایت دیگر حبشی است.در سال 11 هَ. ق. رسول ( ص ) او را از عمر بخرید و در سنه 80 هَ. ق. در 114 سالگی درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع بذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 228 شود.