لغت نامه دهخدا
الا یا ایهاالساقی اَدِرْ کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.حافظ.|| گردیدن. ( لازم و متعدیست ). || گرد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). گردگردانیدن. چرخاندن. چرخانیدن. || مبتلا بعلت دوار شدن. ( منتهی الارب ). || نگریستن درکار تا داند چگونه انجام کند آنرا. ( منتهی الارب ). || کارگردانی. || اداره کردن ؛ قوام دادن. نظام دادن. گرداندن. چرخاندن. مستقیم کردن.تنظیم کردن. رتق و فتق دادن. نظم و نسق دادن. تولیت کردن. متولی بودن. ولایت راندن. قیادت کردن : اداره کردن شغلی را؛ راندن آن شغل را. راه بردن.
اداره. [ اِ رَ / رِ ] ( اِ ) دیوان حکم باشد یعنی بارگاه. شهید گوید: همی فزونی جوید اداره بر افلاک. و به این معنی بمد الف نیز آمده. ( از فرهنگی خطی منسوب به اسدی ). ولی بی شک این کلمه در شعر شهید اَواره است اصل اَوارِجه عربی. || دفتر حساب که محاسبات پراکنده بر آن نویسند و ادارچه نیز گفته اند و به این معنی به مد الف نیز آمده :
بس دیر نمانده ست که ملک ملکان را
آرند بدیوان تو اداره و دفتر.معزی ( فرهنگ خطی مذکور ).ولی صحیح کلمه اَواره است. رجوع به آواره شود.
اداره. [ اِ رَ / رِ ] ( از ع ، اِ ) قسمتی از وزارتخانه. هر وزارتخانه به چند اداره و هر اداره به چند دائره منشعب شود. ج ، اِدارات.
- اداره ٔمحاسبات . رجوع به محاسبات شود.
- اداره مدعی العمومی ابتدائی . رجوع به دادسرا شود.
- اداره مدعی العمومی استیناف .
- اداره ٔممیزی . رجوع به ممیزی شود.