احشام

لغت نامه دهخدا

احشام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَشم. نوکران و خدمتکاران. ( غیاث ). احشام مرد؛ حَشم او :
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.هاتفی.
احشام. [اِ ] ( ع مص ) تشویر دادن. شرمنده گردانیدن. خجل کردن. || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن. || بخشم آوردن. ( تاج المصادر ).
احشام. [ اَ ] ( اِخ ) دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان.

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ حشم .

فرهنگ عمید

۱. = حشم
۲. [قدیمی] عشایر.

فرهنگ فارسی

جمع حشم
( اسم ) جمع حشم . ۱ - نوکران و خدمتکاران . ۲ - گله و رم. چار پایان .
دهی است در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان

دانشنامه عمومی

احشام (لامرد). احشام، روستایی از توابع بخش چاهورز شهرستان لامرد در استان فارس ایران است.
این روستا در بخش چاهورز قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۰، جمعیت آن ۳۶۲ نفر ( ۹۱ خانوار ) بوده است.

ویکی واژه

جِ حشم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم