لغت نامه دهخدا
فیروزآبادی گوید: آن پیکریست بشکل سر مردم نزدیک هرمان به مصر و گویند آن طلسم رمل است و ابن جبیر در رحله خودنام آنرا ابوالأهوال آورده است و دمشقی در نخبةالدهر گوید آن صورت زهره است و صابیان گمان برند که طرب و فرح مرد و زن و جوان و کودک از اوست - انتهی. و این ابوالهول از زمان فراعنه مانده است و نام ابوالهول از نام قبطی آن «بلهیت » یا «بلهیب » مشتق است و بزمان فاطمیان همان نام قبطی او معروف بوده است و مقریزی او را «بوالهوبه » نامیده است. «با» در لغت قبطی حرف تعریف است عرب آنرا با همزه ترکیب کرده ابا و ابو ساخته است. و جهال عرب گمان میکردند که آن طلسمی است و پیکری دیگر که در ساحل مقابل نیل بصورت زنی است معشوقه اوست و گاه گمان میبردند که آن طلسمی است که برای نگاه داشتن فسطاط از طغیان نیل کرده اند. و رجوع به ابوالأهوال شود.
ابوالهول. [ اَ بُل ْ هََ] ( اِخ ) الحمیری. شاعری از عرب معاصر مهدی و رشید عباسی و فضل بن یحیی بن خالدبن برمک. و ابن الندیم گوید او را پنجاه ورقه شعر است. رجوع به کتاب الحیوان جاحظ ج 5 ص 30 و رجوع به کتاب الجماهر بیرونی ص 252 شود.