استخلاف

لغت نامه دهخدا

استخلاف. [ اِ ت ِ ]( ع مص ) خلیفه کردن کسی را بجای خود. ( منتهی الارب ). بجای کسی ایستادن خواستن. ایستیدن خواستن بجای کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). بیستادن خواستن بجای کسی. ( زوزنی ). خلیفه خواستن کسی را. کسی را جانشین خویش کردن. || آب برکشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). آب برکشیدن برای اهل. ( منتهی الارب ). آب کشیدن. ( زوزنی ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) جانشین ساختن ، جانشین کردن .

فرهنگ عمید

۱. کسی را به جای خود خلیفه کردن.
۲. جانشین کردن.

فرهنگ فارسی

خلیفه کردن کسی رابجای خود، جانشین کردن، خلیفه خواستن کسی را
۱ - ( مصدر ) جانشین کردن جانشین ساختن . ۲ - ( اسم ) جانشینی .

دانشنامه عمومی

استخلاف واژه ای است در شیمی آلی و زیست شیمی که به کلیه اتم ها یا گروه هایی که با اتم هیدروژن در یک ترکیب آلی جایگزین می شوند، گفته می شود. واژه هایی مانند شاخه فرعی، جانشین و زنجیر جانبی، واژگان معادل یک استخلاف هستند. همچنین واکنش هایی که منجر به جانشین شدن یک استخلاف جدید در ترکیب می شود را واکنش های استخلاف گویند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] استخلاف به معنای جانشین قرار دادن است. گاهی به جای استخلاف، «استنابه» به کار می رود.
از عنوان استخلاف، در باب های صلاة و قضاء، سخن رفته است.
← حکم استخلاف درصلاة
۱. ↑ جواهر الکلام،ج ۱۳، ص ۳۶۹.
جمعی از پژوهشگران زیر نظر سید محمود هاشمی شاهرودی، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج ۱، ص۴۳۲
...

ویکی واژه

جانشین ساختن، جانشین کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال فرشتگان فال فرشتگان استخاره کن استخاره کن فال لنورماند فال لنورماند