رنگ کردن

لغت نامه دهخدا

رنگ کردن. [ رَ ک َ دَ] ( مص مرکب ) تلوین. ( دهار ). آزدن. ( برهان قاطع ). رنگ زدن. ملون کردن. رجوع به رنگ زدن شود :
شکایت با دل شوریده سر کرد
سخن را رنگ از خون جگر کرد.حکیم زلالی ( از آنندراج ).تو نیز پنجه ز می رنگ کن که باد خزان
حنا بدست عروسان شاخسار گذشت.کلیم ( از آنندراج ).به خون خود کنم آلوده ای صبا کاغذ
چون آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ.محمدقلی سلیم ( از آنندراج ). || دغا و فریب کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فریفتن و مغبون کردن کسی را :
بترس از خون من کاین سرخ عیار
بسی تیغ بتان را رنگ کرده ست.عطائی حکیم ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص م . ) (عا. ) فریب دادن ، گول زدن .

فرهنگ فارسی

تلوین رنگ زدن ملون کردن

ویکی واژه

(عا.)
colorare
tingere
فریب دادن، گول زدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال احساس فال احساس فال انگلیسی فال انگلیسی فال احساس فال احساس