ذی حیات

لغت نامه دهخدا

ذی حیات. [ ح َ ] ( ع ص مرکب ، اِ مرکب ) جاناوَر. جانور. زائلة. دارای حیات. زنده. خداوند زندگی. || ذی حیاتی در اینجا نیست ؛احدی. هیچکس. متنفسی. دیاری. زنده ای. جانداری جنبنده ، پرنده ای پر نمی زند.

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص مر. ) دارای حیات ، زنده ، جاندار.

فرهنگ عمید

دارای حیات، زنده، جاندار.

فرهنگ فارسی

دارای حیات جاندار جانور .
جانور . دارای حیات .
دارای حیات، زنده، جاندار

ویکی واژه

دارای حیات، زنده، جاندار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال عشقی فال عشقی فال شمع فال شمع فال رابطه فال رابطه