تحاکم

لغت نامه دهخدا

تحاکم. [ ت َ ک ُ ] ( ع مص ) بهم [ با هم ] به حاکم شدن. ( زوزنی ). با خصم نزدیک حاکم شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). نزدیک حاکم شدن. ( آنندراج ). ترافع.

فرهنگ معین

(تَ کُ ) [ ع . ] (مص ل . ) با هم به پیش قاضی رفتن .

فرهنگ فارسی

بهم بحاکم شدن با خصم نزدیک حاکم شدن

ویکی واژه

با هم به پیش قاضی رفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال فرشتگان فال فرشتگان فال انگلیسی فال انگلیسی