رنگریز

لغت نامه دهخدا

رنگریز. [ رَ ] ( نف مرکب ) صاحب غیاث اللغات از قول سروری و مؤید و دیگران ( و به تبعیت از او آنندراج ) آرد: این لفظ بزیادت یای تحتانی غلط است و صحیح آن رنگرز است و اگر به معنی نقاش و مصور و معمار گویند صحیح باشد - انتهی. اما این مطلب یعنی غلط بودن رنگریز صحیح نیست و رنگریز در نظم و نثر قدما در معنی رنگرز استعمال شده است: صباغ؛ رنگریز. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). ممصل؛ پالونه یا پاتیله رنگریز که در آن رنگ کند. ( منتهی الارب ).
این دهر رنگریز مرا صوف و اطلس است
این چرخ نقره خنگ مرا اسب و استر است.سیدحسن غزنوی.تیغ تو رنگریز وضمیر تو نقش بند
خلق تو گل فروش و زبانت شکرگر است.سیدحسن غزنوی.نقش بند چمنش باد ز چین لطف است
رنگریز شمرش ماه ز چرخ کرم است.اثیرالدین اخسیکتی.

فرهنگ معین

( ~. ) (ص فا. ) نک رنگرز.

فرهنگ عمید

۱. رنگرز، صباغ.
۲. [مجاز] حیله گر، نیرنگ باز.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ.
صاحب غیاث اللغات از قول سروری و موید و دیگران آرد: این لفظ بزیادت یای تحتانی غلط است و صحیح آن رنگرز است و اگر بمعنی نقاش و مصور و معمار گویند صحیح باشد

ویکی واژه

نک رنگرز.

جمله سازی با رنگریز

روی تو به رنگریز کان ماند زلف تو به نقش بند جان ماند
این ابر نقشبند بر این باد رنگریز در باغ و راغ صورت دیبا کند همی
نقش بند چمنش باد، ز چین لطف است رنگریز ثمرش ماه ز چرخ کرم است
چمن ز الوان شد کارگاه رنگریزی هزار رنگ ز هر جنس شد در او پیدا
خلقان به رنگریز طبیعت مده از آنک هر دست رنگرز ز نخستین سیه تر است
رنگریز لطف او، نغنوده با اشعار من مذهب این طارم پر، شمع بی روزن نکرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مأوا
مأوا
چیست
چیست
میسترس
میسترس
لوتی
لوتی