تاب داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) طاقت داشتن. تحمل داشتن : چون بخورد ساتگنی هفت و هشت با گلویش تاب ندارد رباب.ناصرخسرو.اگر سیمرغی اندر دام زلفی بماند، تاب عصفوری ندارد.سعدی ( طیبات ). || در رنج و درد بودن : دوش دوراز رویت ای جان جانم از غم تاب داشت ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت.سعدی.|| تاب داشتن چشم کسی ، کمی حول در چشم او بودن.
فرهنگ معین
(تَ ) (مص ل . ) ۱ - طاقت داشتن ، تحمل داشتن . ۲ - در رنج بودن ، درد داشتن .
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- طاقت داشتن تحمل داشتن . ۲- در رنج بودن درد داشتن . یا تاب داشتن چشم کسی . کمی حول ( کجی ) در چشم او بودن .