سرجنبان

لغت نامه دهخدا

سرجنبان. [ س َ جُم ْ ] ( نف مرکب ) که سر تکان دهد. که سر خویش بجنباند. رجوع به سر جنباندن شود. || در تداول عامه ، رئیس. بزرگ. زعیم. متنفذ. صاحب نفوذ. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

( ~ . جُ ) (ص فا. ) بزرگتر صنف یا طایفه ، سردسته .

فرهنگ عمید

۱. بزرگ تر صنف یا طایفه.
۲. سردسته.
۳. مرد متنفذ.
۴. معروف و مشهور.
۵. سرزنده.

فرهنگ فارسی

سردسته، مردمتنف ، معروف ومشهور، سرزنده
( صفت ) ۱ - آنکه در راس گوهی قرار دارد سردسته . ۲ - منتفذ .

ویکی واژه

بزرگتر صنف یا طایفه، سردسته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز استخاره کن استخاره کن فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال حافظ فال حافظ