سرجمله

لغت نامه دهخدا

سرجمله. [ س َ ج ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از خلاصه و گزیده. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : خاقان کبیر ابوالمظفر
سرجمله شده مظفران را.خاقانی.جمال او سرجمله حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. ( سندبادنامه ص 135 ).
زبان در زبان گنج پرداختم
از آن جمله سرجمله ای ساختم.نظامی.سرخیل سپاه تاجداران
سرجمله جمله شهریاران.نظامی.این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. ( فیه مافیه ص 53 ).

فرهنگ معین

(سَ. جُ لِ ) [ فا - ع . ] ۱ - (ق . ) به طور کلی ، جملگی . ۲ - (ص . ) برگزیده ، بهترین .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - راس عمده . ۲ - خلاصه گزیده بهتر از هر چیزی .
کنایه از خلاصه و گزیده

ویکی واژه

به طور کلی، جملگی.
برگزیده، بهترین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال چوب فال چوب فال رابطه فال رابطه فال راز فال راز