لغت نامه دهخدا
چو شدم سربزرگ درگاهش
یافتم راه توشه از راهش.نظامی.پسر گفتش آخر بزرگ دهی
به سرداری از سربزرگان مهی.سعدی. || پرزورغالب. خودخواه :
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سرکوچک آیی و من سربزرگ.نظامی.کآن یکی گر سگ است گرگ شود
وین بقصد تو سربزرگ شود.اوحدی.