ساده زنخ

لغت نامه دهخدا

ساده زنخ. [ دَ / دِ زَ ن َ ] ( ص مرکب ) امرد. بیریش. که ریش نیاورده باشد. ساده. ساده روی.ساده رخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک :
صحبت کودگک ساده زنخ را مالک
نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز.ناصرخسرو.به ساده زنخ میل داری و داری
گزی در گزی ریش و سبلت نهاده.سوزنی.حریف ساده زنخ باید اندرین مجلس
نعوذباﷲ اگر را ویا و شین دارد.کمال اسماعیل ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~ . زَ نَ ) (ص مر. ) جوانی که هنوز ریش درنیاورده .

فرهنگ عمید

= ساده رو

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه بر عارضش موی نباشد ساده زنخ . ۲ - محبوب معشوق .

ویکی واژه

جوانی که هنوز ریش درنیاورده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال نخود فال نخود فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال عشقی فال عشقی