ریش‌دار

لغت نامه دهخدا

ریش دار. ( نف مرکب ) ریش برآورده. دارای ریش. ( ناظم الاطباء ). ذولحیة.لحیانی. ملتحی. ریش آورده. ریشو. ( یادداشت مؤلف ).
- زن ریش دار ؛ زنی که موی بر صورت دارد. یکی از علائم ظهور امام غایب نزد شیعه پیدا آمدن زن ریش دار است و همان زن ، کشنده و قاتل امام دوازدهم خواهد بود. ( از یادداشت مؤلف ).
- مرغ ریش دار ؛ مرغی که موی در غبغب دارد.

فرهنگ عمید

مردی که ریش دارد و ریش خود را نمی تراشد، دارای ریش.

فرهنگ فارسی

ریش بر آورده و دارای ریش

فرهنگستان زبان و ادب

{bearded, barbate} [زیست شناسی- علوم گیاهی] دارای کرک های بلند معمولاً دسته ای یا خطی یا ناحیه ای

ویکی واژه

دارای کرک‌های بلند معمولاً دسته‌ای یا خطی یا ناحیه‌ای.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم