رداع

لغت نامه دهخدا

رداع. [ رِ ] ( ع اِ ) گِل تنک و آب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گِل و آب. ( از اقرب الموارد ).
رداع. [ رُ ] ( ع اِ ) اثری از بوی خوش که درمالیده باشند به جایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). اثر بوی خوش در جسد. ( از اقرب الموارد ). || درد هفت اندام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). درد اندامها. ( بحر الجواهر ). درد بدن. شاعر گوید: «ترک الحیاء بها رداع سقیم ». ( از اقرب الموارد ).
رداع. [ رُ ] ( ع مص ) بازگردان کردن بیماری. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بازگردان شدن بیماری. پس افتادن بیمار. ( یادداشت مؤلف ). برگردان شدن بیماری. ( از اقرب الموارد ).
رداع. [ رِ ] ( اِخ ) نام آبی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از معجم البلدان ).
رداع. [ رَ ] ( اِخ ) شهری است به یمن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نام شهر فارسهاست در یمن. ( از معجم البلدان ). و رجوع به الجماهر ص 270 شود.

فرهنگ فارسی

شهری است به یمن نام فارسهاست در یمن .

دانشنامه عمومی

رداع ( به عربی: رداع ) یکی از شهرهای استان بیضاء در کشور یمن است که در سرشماری سال ۲۰۰۵ میلادی، ۴۴٫۷۵۵ نفر جمعیت داشته است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال ابجد فال ابجد فال راز فال راز فال رابطه فال رابطه