خلیقه

لغت نامه دهخدا

( خلیقة ) خلیقة. [ خ َ ق َ ] ( ع اِ ) طبیعت. خوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || آفریدگان. ( السامی ). آفریده. ( زمخشری ). مردم. ج ، خلائق. || بهائم. || چاه همین که کنده باشند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ( ص ) مؤنث خلیق ؛ یعنی خوش خلقت و خوش خلق. یقال : امراءة خلیقة. ذات جسم و خلق. ( منتهی الارب ). || نعت ابری که در آن اثر باران است.یقال : سحابة خلیقة. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ).

فرهنگ معین

(خَ قِ ) [ ع . خلیقة ] (اِ. ) ۱ - سرشت ، ذات . ۲ - خوی ، عادت . ج . خلائق .

فرهنگ عمید

۱. خوی، طبیعت، سرشت.
۲. آنچه خداوند آفریده، مخلوق.
۳. مردم.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سرشت نهاد طبیعت . ۲ - خوی عادت . ۳ - آفرید. خدا . ۴ - مردم . جمع : خلائق ( خلایق ) .

ویکی واژه

خلیقة
سرشت، ذات.
خوی، عادت.
خلائ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ابجد فال ابجد فال تماس فال تماس فال زندگی فال زندگی