حشف

لغت نامه دهخدا

حشف. [ ح َ ] ( ع مص ) خرمای بد آوردن نخل.
حشف. [ ح َ ش َ ] ( ع اِ ) خرمای بد. خرمای زبون و تباه. خرمای جلک. ( مهذب الاسماء ). بدترین خرما. خرمای ضعیف بی خسته یا خشک. و در مثل است : حشفاً و سوءکیلة. ( منتهی الارب ). هم بد و هم کم. ( از اقرب الموارد ). || پستان خشک. ( منتهی الارب ). پستان فرسوده. || ثمر مقل آنگاه که خشک شود. || ج ِ حَشَفة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حشف. [ ح َ ] ( ع اِ ) نان خشک. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(حَ شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - خرمای بد، خرمای بسیار پست . ۲ - سخن ناسودمند.

ویکی واژه

خرمای بد، خرمای بسیار پست.
سخن ناسودمند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال ارمنی فال ارمنی فال تک نیت فال تک نیت فال نخود فال نخود