تنسیق

لغت نامه دهخدا

تنسیق. [ت َ ] ( ع مص ) آراستن و ترتیب دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). انتظام و ترتیب دادن.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پیوستن سخن و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). بنظم کردن سخن و جز آن. ( زوزنی ).
- تنسیق الصفات ( اصطلاح بدیع ). رجوع به تنسیق صفات شود.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع. ] (مص م. ) ۱ - نظم دادن. ۲ - به هم پیوستن.

فرهنگ عمید

نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن.

فرهنگ فارسی

نظم ونسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
۱ - ( مصدر ) نظم دادن نسق دادن ترتیب دادن. ۲ - آراستن رسته کردن بهم پیوستن. ۳ - ( اسم ) نظم نسق. ۴ - آراستگی. جمع: تنسیقات.

ویکی واژه

نظم دادن.
به هم پیوستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال عشقی فال عشقی فال اوراکل فال اوراکل فال مکعب فال مکعب