تفسیر کردن

لغت نامه دهخدا

تفسیر کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آشکار و هویدا کردن سخن. ترجمه کردن. شرح کردن و بیان کردن سخنی از زبانی بزبانی دیگر و یا توضیح کردن سخنی غامض را بزبانی روشن و آشکار :
ز سینه تا به لب آیین نیشتر دارم
حدیث از جگر پاره میکنم تفسیر.خاقانی.کنم تفسیر سریانی ز انجیل
بخوانم از خط عبری معما.خاقانی.میکند باد صبا هر روز پیش از آفتاب
مصحف خلق ترا از بوی گل تفسیرها.صائب ( از آنندراج ).عقل نتواند ادا کردن ادای حسن را
عشق میخواهد که تفسیری کند این آیه را.واله هروی ( از آنندراج ).دارد گل ریاض حقیقت گلاب راز
مصحف به پیش دارم و تفسیر میکنم.اسیری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گزارش کردن بیان کردن شرح دادن . ۲ - تشریح معنی و لفظ آیات قر آن .

فرهنگستان زبان و ادب

{interpret} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] ترجمه و اجرا کردن خط به خط (یک خط در هر مرحله ) گزاره های زبان منبع

ویکی واژه

interpretare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم