تعسف

لغت نامه دهخدا

تعسف. [ ت َ ع َس ْ س ُ ] ( ع مص ) بر بیراه رفتن. ( زوزنی ). بیراه رفتن و خمیدن از راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بیراه رفتن. ( غیاث اللغات ). به یکسو شدن از راه. ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ). || آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. ( از اقرب الموارد ) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. ( تاریخ قم ص 5 ). || حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ). || ستم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ستم کردن و انصاف ندادن. || گرفتن چیزی بناحق. || بدون تدبیر و رویه کاری کردن. ( از اقرب الموارد ). || بر فوت چیزی ملول شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ عَ سُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) بی راهه رفتن ، بدون تأمل به کاری پرداخت ن .

فرهنگ عمید

۱. بیراهه رفتن، راه را کج کردن و منحرف شدن.
۲. بدون تٲمل به کاری پرداختن.
۳. ستم کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بیراهه رفتنراه را کج کردن گمراه شدن منحفرف شدن . ۲ - ستم کردن . ۳ -( اسم ) گمراهی انحراف . ۴ - ظلم ستم . جمع : تعسفات .

ویکی واژه

بی راهه رفتن، بدون تأمل به کاری پرداخت ن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال ای چینگ فال ای چینگ فال عشق فال عشق فال چوب فال چوب