تحلم

لغت نامه دهخدا

تحلم. [ ت َح َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) حلم نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). به تکلف بردباری نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || آکنده و فربه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || تحلم مال ؛ فربه شدن شتران. || تحلم ضب و صبی و جراد؛ پیه ناک شدن سوسمار و کودک و ملخ. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). فربه شدن سوسمار و جز آن. ( آنندراج ). || تحلم حلم ؛ دعوی دیدن خواب کردن و ندیده بودن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تحلم فلان ؛ دعوی خواب دیدن بدروغ کردن. حدیث : من تحلم کلف ان یقعد بین سعیرین. ( اقرب الموارد ). || تحلم حلم ؛ استعمال آن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). بکاشتن خواب را. ( شرح قاموس ). || خواب دیدن ، در خوابیدن. ( شرح قاموس ). خواب دیدن. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(تَ حَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - بردباری نمودن ، حلم ورزیدن . ۲ - به تکلف بردباری نمودن .

فرهنگ عمید

۱. حلم ورزیدن.
۲. به تکلف بردباری کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) خواب دیدن .

ویکی واژه

بردباری نمودن، حلم ورزیدن.
به تکلف بردباری نمودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا فال نخود فال نخود