انبوی

لغت نامه دهخدا

انبوی. [ اَم ْ بوی ْ ] ( اِ ) به معنی بوی کردن باشد. ( برهان قاطع ). بو کردن. ( انجمن آرا ). انبوییدن. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) چیزی را گویند که ببوی آمده و گندیده باشد. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). بوی گرفته بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 520 ). بوی ناک چیزی باشد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بوی گرفته. ( صحاح الفرس از یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ اوبهی ). گندیده. ( انجمن آرا ). چیزی که بدبو باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) مطلق بوی را نیز گویند. ( برهان قاطع ). مطلق بوی خواه بوی خوب ویا بد. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) بوی دهنده ( خوب یا بد ). ( فرهنگ فارسی معین ). هر آنچه بوی افشاند. ( ناظم الاطباء ). || بوی کننده را گویند که فاعل باشد. ( از برهان قاطع ). در ترکیب بجای انبوینده آید. دست انبوی ، زردانبوی ، گل انبوی . ( فرهنگ فارسی معین ). || ( فعل )امر به معنی بوی کردن هم هست یعنی بوی کن و ببوی. ( از برهان قاطع ). رجوع به انبوهیدن و انبوییدن شود.

فرهنگ معین

( اَ ) ۱ - (ص فا. ) ۱ - بوی دهنده (خوب یا بد ). ۲ - چیزی که بدبو باشد.

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) در ترکیب بجای (انبوینده ) آید : دست انبوی زرد انبوی گل انبوی . ۲ - بوی دهنده (خوب یا بد ). ۳ - چیزی که بدبو باشد .

ویکی واژه

بوی دهنده (خوب یا بد)
چیزی که بدبو باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت