استعطاف

لغت نامه دهخدا

استعطاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) مهربان گشتن خواستن. ( منتهی الارب ). مهربانی خواستن. ( غیاث ). مهربانی کردن خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || مهربان کردن. ( زوزنی ). || استمالت. دل بدست آوردن. ( غیاث ): سیف الدوله از این حالت واقف شد بر عقب او [نوح ] برفت و در استعطاف جانب او و برائت ساحت خویش و تقریر صدق نیت در موالات و مطاوعت مبالغه نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی صص 138 - 139 ). شطری از ایناس وحشت و ازالت عارضه ریبت و نبذی از استمالت و استعطاف ایراد کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 342 ). و از سلطان عذرها خواست و استعطاف جانب او کرد. ( جهانگشای جوینی ).
- استعطاف کردن ؛ طلب مهربانی کردن.
- || دل بدست آوردن.
- کلمه استعطاف ؛ کلمه ای که دال بر مهربانی خواستن و عطف توجه باشد: قعدک اﷲ؛ کلمه استعطاف است نه قسم ، بدان جهت که جواب ندارد و معنی آن سئلت اﷲ حفظک باشد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - مهربانی خواستن . ۲ - دل به دست آوردن .

فرهنگ عمید

به دست آوردن دل کسی، مهربان شدن، دلجویی.

فرهنگ فارسی

مهربانی وشفقت خواستن، طلب مهربانی کردن، دل بدست آوردن، مهربان شدن
( مصدر ) ۱ - مهربانی خواستن بمهرانگیختن بر سر مهر آوردن طلب مهربانی کردن . ۲ - دل بدست آوردن .

ویکی واژه

مهربانی خواستن.
دل به دست آوردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال عشقی فال عشقی فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت