ازلال

لغت نامه دهخدا

ازلال. [ اِ ] ( ع مص ) لغزانیدن. ( منتهی الارب ). بلغزانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغه ). لخشانیدن. ( مجمل اللغه ). || دادن چیزی از حق کسی را به او. ( منتهی الارب ). چیزی از حق کسی به وی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ): ازل الیه شیئاً من حقه. ( منتهی الارب ). || نعمت دادن. ( منتهی الارب ). بخشیدن. احسان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).نیکوئی کردن. || بر گناه برانگیختن کسی را. ( از منتهی الارب ). بر گناه داشتن. ( مجمل اللغة ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) لغزاندن ، لرزاندن .

فرهنگ عمید

به گناه برانگیختن.

ویکی واژه

لغزاندن، لرزاندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال جذب فال جذب فال سنجش فال سنجش