( آمخته ) آمخته. [ م ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) مخفف آموخته. تعلیم یافته. یادگرفته : بکشتش بسی دشمنان بی شمار که آمخته بد از پدر کارزار.دقیقی. || تعلیم داده. یادداده. || در تداول امروزین ، خوکرده. معتاد. خوی گرفته. عادت گرفته. - آمخته شدن ؛ معتاد شدن. - آمخته کردن ؛ معتاد کردن. - گنجشک آمخته ؛ گنجشک که کودکان آن را روزی چند بار بگاه معلوم طعمه دهند آلوده بافیون و آن را سر دهند و او در همان ساعت بازگردد. - مثل گنجشک آمخته ؛ که در ساعت معلوم هر روز بجائی شود.
فرهنگ معین
( آمخته ) (مُ تِ ) (ص مف . ) نک آموخته .
فرهنگ فارسی
( آمخته ) ( اسم ) ۱ - یاد گرفته تعلیم گرفته. ۲ - موئ دب فرهخته . ۳ - معتاد خوگر. ۴ - رام شده مائ نوس دست آموز .
ویکی واژه
' مأنوس شده، خو کرده، عادت کرده. آموخته. آمخته به پیادهروی بود، اگرچه شهر تا خانهاش دو فرسنگ فاصله داشت، بیش از یک میدان به نظرش نمیآمد. «صادق هدایت»