( آفرین گر ) آفرین گر. [ف َ گ َ ] ( ص مرکب ) آفرین خوان. آفرین گوی : نهاد آن روی خون آلود بر خاک اَبَر شاه آفرینگر، با دل پاک.( ویس و رامین ).جوان و پیر سزد آفرین گر تو که تو بسال و بخت جوانی بعقل و دانش پیر.معزی.
فرهنگ عمید
( آفرین گر ) آفرین گو، آفرین خوان، ستایش کننده.
فرهنگ فارسی
( آفرین گر ) آفرین گوی
ویکی واژه
آفرینگر (قدیم): ستایش کننده، مداح. جوان و پیر سزد آفرینگر تو چو من/ به سال و ماه جوان و به فضل دانش پیر. «امیرمعزی