آفرین‌گر

لغت نامه دهخدا

( آفرین گر ) آفرین گر. [ف َ گ َ ] ( ص مرکب ) آفرین خوان. آفرین گوی :
نهاد آن روی خون آلود بر خاک
اَبَر شاه آفرینگر، با دل پاک.( ویس و رامین ).جوان و پیر سزد آفرین گر تو که تو
بسال و بخت جوانی بعقل و دانش پیر.معزی.

فرهنگ عمید

( آفرین گر ) آفرین گو، آفرین خوان، ستایش کننده.

فرهنگ فارسی

( آفرین گر ) آفرین گوی

ویکی واژه

آفرینگر
(قدیم): ستایش کننده، مداح. جوان و پیر سزد آفرینگر تو چو من/ به سال و ماه جوان و به فضل دانش پیر. «امیرمعزی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال پی ام سی فال پی ام سی فال فنجان فال فنجان فال اعداد فال اعداد