( آدمی گری ) آدمی گری. [ دَ گ َ ] ( حامص مرکب ) بشریت : اما گاه گاه در درون استاد امام از راه آدمی گری اندک داوری می بود. ( اسرارالتوحید ). چون چشم من بر وی افتاد از آدمیگری هیچ چیز با من نماند. روحی و آسایشی از وی بمن رسید چنانکه بیخود گشتم. ( اسرارالتوحید ).
فرهنگ فارسی
( آدمی گری ) بشریت
ویکی واژه
آدمیگری آدمیگری غرایز و صفات جسمی. چون چشم من بر روی وی افتاد، از آدمیگری با من هیچ نماند. «محمدبنمنور» (قدیمی): آدمیت. آدمگری هر چه اسباب زندگانی است و اسباب و رسم آدمیگری است ... محو کند. «احمدجام»