تشنیا

لغت نامه دهخدا

تشنیا. [ ت ِ ن َ / ت ِ ] ( اِ ) تشنگی: یکی از انبیا بیست سال به گرسنیا و تشنیا و برهنیا و بلا... بسیار مبتلا بود. ( کیمیای سعادت ). تا بیم آن بود که از گرسنیا و تشنیا بمیرد. ( کیمیای سعادت ). گفت از دنیا سه چیز دوست دارم: شبهای دراز و تشنیا در روزهای دراز و نشستن با قومی که سخن ایشان همه گزیده و حکمت بود. ( کیمیای سعادت ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
روله
روله
عزیز
عزیز
باایمان
باایمان
رقیق
رقیق