لغت نامه دهخدا
واروک. ( اِ ) برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی. زگیل. ( از یادداشتهای مؤلف ). آژخ. بالو. پالو. ثؤلول. زلق. مهک. وارو. رَزک. اَزَغ. رجوع به ثؤلول شود.
واروک. ( اِ ) برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی. زگیل. ( از یادداشتهای مؤلف ). آژخ. بالو. پالو. ثؤلول. زلق. مهک. وارو. رَزک. اَزَغ. رجوع به ثؤلول شود.
برجستگی روی پوست بدن، زگیل.
برجستگی روی پوست بدن، زیگیل
( اسم ) برجستگی که بر پوست آدمی ( مخصوصا در انگشت کوچک پا ) پدید آید آژخ پالو تولول زگیل.