یلمک

لغت نامه دهخدا

یلمک. [ ی َ م َ ] ( اِ ) یلمه. قبا و معرب آن یلمق است. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یلمه شود.
یلمک. [ ی َ م َ ] ( ع ص ) جوان توانا. ( منتهی الارب ). مرد جوان قوی وتوانا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به یلمه و یلمق شود.

فرهنگ فارسی

جوان توانا مرد جوان قوی و توانا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شیمیل
شیمیل
چیره
چیره
مجال
مجال
فال امروز
فال امروز