کعم

لغت نامه دهخدا

کعم. [ ک َ ] ( ع مص ) بستن پتفوز شتر را تا نگزد و نخورد. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || ترسیدن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه کعم فلانا الخوف فلایرجع. || بستن. ( از منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ). کعمت الوعاء؛ بستم سر خنور را. || بوسه دادن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).منه: کعم المراءة؛ بوسه داد آن زن را. || آب دهان کس را به دهان خود گرفتن در وقت بوسیدن، منه: کعم المراءة. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
کعم. [ ک ِ ] ( ع اِ ) سلاحدان. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج، کعام. || هرآنچه در وی چیزنهند. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). ج، کعام.

فرهنگ فارسی

سلاحدان یا هر آنچه در وی چیزی نهند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال انبیا فال انبیا فال لنورماند فال لنورماند فال احساس فال احساس