لغت نامه دهخدا
درفناها این بقاها دیده ای
بر بقای جسم خود چفسیده ای.مولوی.تو زآبی دان و هم برآب چفس
چونکه داری آب از آتش متفس.مولوی ( از انجمن آرا ).سعی در تنقیص قدر خویش کرد
هرکه کرد اهمال در تکمیل نفس
بارها ای نفس نافرمان شوم
گفتمت از حرص بر دنیا مچفس.ابن یمین ( از انجمن آرا ).و رجوع به چپسیدن و چسبیدن و چسپیدن شود. || میل کردن و منحرف شدن از راست: پس چون از آتش سخن بتفسید و از جاده آزرم بچفسید. ( مقامات حمیدی ).
- برچفسیدن؛ بمعنی پیوستن و متصل شدن بچیزی یا کسی: مرا اﷲ می آرد و میبرد هر زمانی، گوئی من به اﷲ برچفسیده ام. ( کتاب المعارف ).
تو ز طفلی چون سببها دیده ای
در سبب از جهل برچفسیده ای.مولوی.از خیال دشمن و تصویر اوست
که تو بر چفسیده ای بر یار و دوست.مولوی.- فروچفسیدن به چیزی؛ بمعنی سخت و محکم گرفتن آنچیز را: با تاج سرخ و به هر دو دست بر شمشیر فروچفسیده. ( مجمل التواریخ والقصص ). و بدست چپ بر قبضه شمشیر فروچفسیده. ( مجمل التواریخ والقصص ).