واخواستن

لغت نامه دهخدا

واخواستن. [ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) بازخواستن. بازگرفتن:
داد تو واخواهم از هر بیخبر
داد که دهد جز خدای دادگر.مولوی.هرچه که نتوانی از آن خاستن
زشت بود دادن و واخواستن..
طفل بود کز خرد ناتوان
هرچه دهد بازستاند روان.امیرخسرو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ورژن
ورژن
آغاز
آغاز
لحظه
لحظه
ایده آل
ایده آل