مسهب

لغت نامه دهخدا

مسهب. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) فراخ رو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): فرس مسهب؛ اسب فراخ قدم. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || مرد بسیارگوی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مرد بسیارگوی و پرحرف.( ناظم الاطباء ). بسیارگوی. ( مهذب الاسماء ). مُسهَب.
مسهب. [ م ُ هََ ] ( ع ص ) مدهوش شده از گزیدگی مار. || گونه برگردیده از بسیاری محبت و یا از ترس و یا از بیماری. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چاه به ریگ رسیده. ( از منتهی الارب ). || مرد بسیارگوی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مرد بسیارگوی و پرحرف.( ناظم الاطباء ). بسیارگوی. ( مهذب الاسماء ). مُسهِب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
داشاق
داشاق
پاداش
پاداش
توحید گوی
توحید گوی
فال امروز
فال امروز