لغت نامه دهخدا
قازگان. ( ترکی، اِ ) قازقان. دیگ بزرگ.
- امثال:
قازگانش سرنگون شده؛ کنایه از بی سامانی و پریشانی است. و معنی حقیقی آن آن است که هرچه در دیگ بود همه ریخته. ( آنندراج ).
رجوع به قازقان شود.
قازگان. ( ترکی، اِ ) قازقان. دیگ بزرگ.
- امثال:
قازگانش سرنگون شده؛ کنایه از بی سامانی و پریشانی است. و معنی حقیقی آن آن است که هرچه در دیگ بود همه ریخته. ( آنندراج ).
رجوع به قازقان شود.