فیروزجنگ

لغت نامه دهخدا

فیروزجنگ. [ ج َ ] ( ص مرکب ) پیروزجنگ. ( فرهنگ فارسی معین ): فیروزجنگ بودی و از سفرها هیچ بی مراد بازنگشته بود. ( چهارمقاله عروضی ). مردی فیروزجنگ است. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 47 ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
طی کشیدن
طی کشیدن
چلاق
چلاق
مطاع
مطاع
گده
گده