غشیان

لغت نامه دهخدا

غشیان. [ غ ِش ْ ] ( ع مص ) آمدن نزد کسی. اتیان. ( از قطر المحیط ) ( المنجد ). || غشیان زنی؛ گائیدن و به مجامعت فروگرفتن او را. ( از منتهی الارب ). جماع کردن. ( غیاث اللغات ). کنایه از جماع است چنانکه غشیان به معنی آمدن نیز خود کنایه است. ( از قطر المحیط ).
غشیان. [ غ َ ش َ ] ( ع مص ) غشیان با تازیانه؛ زدن با آن. ( از اقرب الموارد ). به تازیانه زدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || غشیان به کسی؛ آمدن نزدیک وی. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). یا از فوق آمدن کسی را. ( منتهی الارب ). آمدن ( مصادر زوزنی ). || غشیان با زن؛ مجامعت کردن. ( دهار ) ( مصادر زوزنی ). جماع کردن با زن. ( از قطر المحیط ) || بیهوش شدن. ( غیاث اللغات ). بیهوشی. بیخودی. غَشْی ْ. رجوع به غَشْی ْ شود.

فرهنگ فارسی

غشیان با تازیانه زدن با آن بتازیانه زدن کسی را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نقض یعنی چه؟
نقض یعنی چه؟
چیره یعنی چه؟
چیره یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز